سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فکرهای من

دقت کردی همه ماسک دارند ، همه حتی خود من !

وقتی می خواستم از پیش عزیزترینم برم ماسکمو زدم و گفتم من راحت فراموش می کنم


نوشته شده در سه شنبه 91/12/15ساعت 10:11 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

امشب را هم فراموش نمیکنم که تو آمدی و شبم رنگی شد اما من مجبور بودم که بی رنگ بمانم آنقدر سرمست آمدنت شدم که خودم را

نادیده گرفتم و غیب شدم تو آرام باش تا دنیایی دیگر...


نوشته شده در سه شنبه 91/12/8ساعت 9:37 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

زیادی تنهایی رابه رویم آوردند - از بس که تنها زیر باران قدم زدم - آنقدر که تنها در (پارک) پرواز نشسته  ام - از بس در بلندترین جای زمین ایستادم وتو را صدا زدم و تو نیامدی و من با بغض به اتاقم برگشتم

همه چیز زیادی تنهایی را به رویم می آورند

فکر می کنند از تو دلگیر می شوم - نمی دانند که بیشتر حریص دیدنت می شوم

 



نوشته شده در شنبه 91/10/16ساعت 10:45 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

 

چشمهایم را می بندم و همه ی خاطراتم را ورق می زنم ،تو در همه ی روزهایم بودی و من هر روز به تو فکر میکنم

و تو در همه ی روز هایم هستی ،نمیدانم چرا؟

تو شبیه کیستی که من انقدر دوستت دارم ؟

هر روز منتظرم تا بیایی و مرا با خودت ببری

شاید مرا دوست داشته باشی مثل من که ندیده دوستت دارم


نوشته شده در سه شنبه 91/6/7ساعت 3:23 صبح توسط نیلوفر نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت