سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فکرهای من

رفتنم را دوست نداشتم اما خرد شده بودم

مجبورم کردی که نباشم

روزها تلخ شده اند

چه می شد اگر دیرتر سرم داد می زدی و نمی گفتی به من منزوی؟

می گذاشتی با هم عشق را مزه مزه کنیم بعد...

هردو یک جایی در لاک تنهایی خود دست و پا می زنیم

حباب رویاهای زندگی با تو را خودت خراب کردی حالا راحتی از این همه بی من بودن ؟

کاش تو مهندس پل سازی بودی و می توانستی یک پل جدید بسازی برای بهم رسیدنمان

چه خوب بود اگر لیاقت دست و پازدن هایم را برای یک نفر شدنمان را داشتی

لیاقت هم از آن کلمات حرص درار ست برایم

ببخشید که من زندگی را فقط با تو می خواستم

دیوانگی که مالیات ندارد من دیوانگی می کنم و دلتنگ می شوم برای روزهای قشنگمان


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 92/9/5ساعت 1:45 صبح توسط نیلوفر نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت