سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فکرهای من

امید برای یک زندگی کافی ست ، آدم را سر پا نگه می دارد 

شب و روز به امید هم می آیند و می روند اگر از هم ناامید می شدند چه بلایی سر ما می آمد؟ 

پاییز به امید بهار برگ ریزان می کند 

زمستان هم که معلوم ست دیگر به امید فصل تابستان سفیدپوش میکند زمین را 

راننده ی تاکسی به امید مسافر به خیابان می زند ، معلم به امید شاگرد درس می دهد 

دکتر به امید بیمار ...

و همه به امید روزشان را شب می کنند 

زنده ماندن برای همه با امید ممکن ست حتی کائنات و جانوران  

من هم از این قاعده مستثنی نیستم ، به امید آمدنت زنده مانده ام تا امروز 

اما نمی دانم تا کی امیدوار می مانم من که از آمدنت نشانی ندیده ! 

نکند امید بی خود به دلم می دهم! شاید دیوانه شده ام از امیدواری زیادم 

اما دیوانگی ام را دوست دارم به خاطر نفس کشیدنم 

نفس هایم را نگیر و بیا 

من صبر ایوب ندارم عزیزم ، رحم کن به جان امیدوارم!


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/9/20ساعت 10:31 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت