سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فکرهای من

روی اعصابم جیغ زن همسایه تلنگر میزند، من از ناکجا آبادی که بودم پرت

می شوم روی گل قالی ، چند لحظه ای طول می کشد تا خودم را پیدا کنم

می دانی کجا بودم ؟

من فکر می کردم به آدم هایی که به آنها جان داده بودم شده بودند قهرمان و

حالا کاری به داستانم ندارم اما

چیزی فکرم را می خارد این که چرا روی کاغذ سیاه نمی شود

من شبیه خدا می شوم  وقتی می نویسم

گاهی فکر می کنم دلم می خواهد خدا شوم یا  نویسنده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - یکشنبه 92/4/24ساعت 8:38 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت