سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فکرهای من

همیشه یک خانه می کشیدیم , یک مامان و یک بابا

یک درخت سبزرنگ با میوه های قرمز و یک گل سه گلبرگی کنارش

با خورشیدی که یک دایره ی زرد بود و چند خط از کنارش بیرون آمده بود

و درست نزدیک همان خورشید ابر هم می کشیدیم

یادش بخیر برای کشیدن صورت ها , اول یک دایره می کشیدیم و بعد

یک لبخند گنده!

حالا خانه داریم ، مادر و پدر هم, اما هم را نمی بینیم

درخت سبز و میوه های قرمز و گل هم فقط مخصوص پارک ست

نه خورشیدی داریم و نه ابری اما آلودگی تا دلت بخواهد داریم

و

لبخند این روزها نادر شده، کمیاب و دور از تصور

کاش می شد لبخند نقاشی هایمان را با قیچی می بریدیم و به لبهایمان

می چسباندیم

باورش برایم سخت ست که همان چند خط دفتر نقاشیمان برایمان حسرت

شود

فقط دوست داشتیم زود بزرگ شویم


نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/10/6ساعت 5:8 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت