فکرهای من
همیشه یک خانه می کشیدیم , یک مامان و یک بابا یک درخت سبزرنگ با میوه های قرمز و یک گل سه گلبرگی کنارش با خورشیدی که یک دایره ی زرد بود و چند خط از کنارش بیرون آمده بود و درست نزدیک همان خورشید ابر هم می کشیدیم یادش بخیر برای کشیدن صورت ها , اول یک دایره می کشیدیم و بعد یک لبخند گنده! حالا خانه داریم ، مادر و پدر هم, اما هم را نمی بینیم درخت سبز و میوه های قرمز و گل هم فقط مخصوص پارک ست نه خورشیدی داریم و نه ابری اما آلودگی تا دلت بخواهد داریم و لبخند این روزها نادر شده، کمیاب و دور از تصور کاش می شد لبخند نقاشی هایمان را با قیچی می بریدیم و به لبهایمان می چسباندیم باورش برایم سخت ست که همان چند خط دفتر نقاشیمان برایمان حسرت شود فقط دوست داشتیم زود بزرگ شویم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |