فکرهای من
دقت کردی همه ماسک دارند ، همه حتی خود من ! وقتی می خواستم از پیش عزیزترینم برم ماسکمو زدم و گفتم من راحت فراموش می کنم امشب را هم فراموش نمیکنم که تو آمدی و شبم رنگی شد اما من مجبور بودم که بی رنگ بمانم آنقدر سرمست آمدنت شدم که خودم را نادیده گرفتم و غیب شدم تو آرام باش تا دنیایی دیگر... زیادی تنهایی رابه رویم آوردند - از بس که تنها زیر باران قدم زدم - آنقدر که تنها در (پارک) پرواز نشسته ام - از بس در بلندترین جای زمین ایستادم وتو را صدا زدم و تو نیامدی و من با بغض به اتاقم برگشتم همه چیز زیادی تنهایی را به رویم می آورند فکر می کنند از تو دلگیر می شوم - نمی دانند که بیشتر حریص دیدنت می شوم چشمهایم را می بندم و همه ی خاطراتم را ورق می زنم ،تو در همه ی روزهایم بودی و من هر روز به تو فکر میکنم و تو در همه ی روز هایم هستی ،نمیدانم چرا؟ تو شبیه کیستی که من انقدر دوستت دارم ؟ هر روز منتظرم تا بیایی و مرا با خودت ببری شاید مرا دوست داشته باشی مثل من که ندیده دوستت دارم
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |