سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فکرهای من

دلم به هیچ چیزی نمی خندد

تو بگو دل مرده - تو بگو منزوی - تو هر چه دوست داری بگو

من خند ه هایم را گم کرده ام کسی از من چیزی نمی داند

حوصله ندارم با کسی چانه بزنم که دختر خوبی هستم یا بد

اصلا چرا انقدر کسی مهم است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این کسی چه می خواهد از زندگی من - تو - همه

باید خوب زندگی کنیم تا به کسی برنخورد - آهسته بیاییم که کسی را آزار

ندهیم-کسی صدای بلندمان را نشنود - کسی اشکمان را نبیند

و همه ی زندگی شده نگاه کسی که برایمان هیچ کس نیست

دوست نیست - رفیق نیست - همان یه کسی ست

من از نگاه کسی می ترسم با شهامت می گویم

دلم می خواهد جیغ بزنم اما می ترسم که کسی بگوید این دختره

دیوانه شده

دوست دارم سیلی محکمی به خودم بزنم تا خاطرات تلخم را فراموش کنم

اما می دانم که کسی سرم داد میزند و ...

از همه ی این آدمها خسته ام

با شهامت می گویم اشک برایم کافی نیست دلم سیگار می خواهد

کسی مرا نبیند ، دختری که دلش سیگار کشیدن می خواهد


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 92/5/6ساعت 10:38 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

فکر می کردم دلم تاریک نیست چون دوست داشتن برایش معنا داشت و احترام

امروز هم دوست داشتن برایم محترم هست اما معنایش را درک نمیکنم

با یک خاطره از یادم پاکش کرده ام

 با رد شدنت از من خیالم راحت شد که فقط یک فرهاد بود ، یک شیرین ،یک مجنون ، یک لیلی

فقط یکی !

من شمع دلم را خاموش کرده ام

از دست بی وفایی

بی حس و بی تب وتاب زل می زنم به آدمها و دل خودم

نیمه تمام


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 92/5/6ساعت 4:53 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

کمی از خودم بی خبرم نمی فهمم دلم تنگ است یا در حال

جان کندن ، بزرگ می شوم یعنی ؟!


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 92/5/1ساعت 3:6 صبح توسط نیلوفر نظرات ( ) |

روی اعصابم جیغ زن همسایه تلنگر میزند، من از ناکجا آبادی که بودم پرت

می شوم روی گل قالی ، چند لحظه ای طول می کشد تا خودم را پیدا کنم

می دانی کجا بودم ؟

من فکر می کردم به آدم هایی که به آنها جان داده بودم شده بودند قهرمان و

حالا کاری به داستانم ندارم اما

چیزی فکرم را می خارد این که چرا روی کاغذ سیاه نمی شود

من شبیه خدا می شوم  وقتی می نویسم

گاهی فکر می کنم دلم می خواهد خدا شوم یا  نویسنده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - یکشنبه 92/4/24ساعت 8:38 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

بید مجنون یادت آمد؟ همانی که من و تو در اولین دیدارمان چندبار طوافش کردیم

در همان جای بلند .

آنجا با هم عاشقانه هایمان را درد دل کردیم ، از دوست داشتنی هایمان گفتیم

چقدر آن بالا همه چی خوب بود ، چیزهایی که این پایین نگران کم یا زیادشان هستیم

آن بالا به اندازه تکه سنگ کوچک زیر پایمان بود ماشین _ خونه همه چی کوچک

بود

من آنروزهایی که دلتنگ یک روز زیبای با تو در آن بلندی میشدم بید مجنون را طواف می کردم                                            نیمه تمام 


نوشته شده در یادداشت ثابت - یکشنبه 92/4/17ساعت 12:13 صبح توسط نیلوفر نظرات ( ) |

درست یادم نیست که 5 سالم شده بود یا نه که شنیدم

دروغگو دشمن خداست

گفتم چشم ،دیگه از دروغ می ترسیدم

چند وقت بعد و بعدترش چیزهای دیگری شنیدم

خدا حجاب دوست داره

چشم

خدا نماز دوست داره

چشم

خدا روزه دوست داره

چشم

خدا حیا دوست داره

چشم

خدا روزه دوست داره

چشم

خدا را فقط با چشم گفتنم شناختم این همان عشقم بود 

اما حالا که بزگتر شده ام از روزهایی که خودم را آنه شرلی می دیدم 

پر از حواس پرتی شده ام نه از خدا از خودم 

یاس می گفت که فرقی نیست میان عاشق و معشوق !

کاش به زلالی همان کودکی هایمان می ماندیم که حس می کردیم خدا نازمان می کند  

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 92/4/11ساعت 5:22 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

 آن زمان که حرفای زیادی برای گفتن داشتم تو نبودی و وقتی که پیدایت شد

نمی توانستم حرفهایم را بگویم یک تابلوی ایست جلویم گذاشتند و گفتند اگر

چیزی بیشتر از سلام ساده بگویی یکراست میروی جهنم

منم گفتم به جهنم ، میروم

سلامم را ساده نگفتم اما بیشتر از سلامم هم به تو چیزی نگفتم نه به

خاطر جهنم به خاطر خودت به دهانم چسب زدم و ساکت ماندم اما تو گفتی

که ...

من همانم فقط چسب دارد دهانم میفهمی چه میگویم؟

 

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/4/6ساعت 12:29 صبح توسط نیلوفر نظرات ( ) |

نیمه ی من نیامد تا من ، من شوم اما نیمه  ی شعبان آمد

برای من شدن نذر کرده بودم که نیمه ی شعبان ...

شاید اشتباه کرده بودم اما

اشتباهم را دوست داشتم


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 92/4/1ساعت 11:8 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

بیا همین را می خواستی ؟

من اشک شده ام خیالت راحت شد ؟!

تنها که می شوم زل می زنم به قاب عکس خالی که قرار بود اولین عکس با تو بودنم را

در آن قاب کنم ، آنقدر به آن خیره می شوم که دنیا یادم می رود اما خیال تو...............

اشک با من یکی شد این قرار ما نبود

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 92/4/1ساعت 8:56 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

به من نگاه کن من از جنس لطیف زن هستم

خنده ام را به همه هدیه میدهم و در سختی ها اخم می کنم تا بگویم

ایستاده ام در برابر مشکلات اما هر کار کنم باز یک زنم و لطیف ، بی تاب

می شوم و هر شب اشکهایم را سر می دهم روی بالشم

و باز صبح می شود و ...

به من اگر نگاه کنی بی تابی و بی خوابی ام را از چشمانم می خوانی

من هر کار کنم یک زنم


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/3/29ساعت 9:23 عصر توسط نیلوفر نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت