فکرهای من
هر چه فکر می کنم بیشتر تو را کم می آورم قدم که می زنم جای خالیت کنار شانه ام ... ای وای از این ذهن پر حرف راحتم نمی گذارد مدام می گوید که تو می آیی و هر چه حواسم را از تو پرت میکنم ذهن پر حرفم نمی گذارد اگر من روی این زمین باشم که گرد ست تو هم روی همین زمینی اما انگار که زمین برای ما دو خط موازی شده که هرچه جلو تر می آییم بهم نمی رسیم فاصله بین من و تو کش می آید انگار که تمامی ندارد بی قرار که می شوم خودم را دلداری می دهم گریه ام که می گیرد اشکهایم را خودم پاک می کنم خودم به دلم می گویم دوستت ارم عزیزم دلم برای خودم سوخت که فقط خودم را دارم از صبح بغض آلودم منتظر کسی بودم که صدایم کند هیچ نشنیدم به جز صدای قورت دادن بغضم من گاهی مثل امروز نفس نمی کشم خودم را می کشم از تمام نگاه های سنگین سنگینم از حرفهایی که دل را می سوزاند سنگین ترم من فقط از تو که دوستت دارم خالی ام این روزها حسابی سرم خلوت شده من اهل این همه سکوت نیستم صدای تو هیاهوی دنیایم ست و من عاشق هیاهوی ... دلم زیادی گرفته ست به من نگاه نکن می ترسم اشکهایم را تاب نیاورم تنهایی جانم را می مکد شده خوره و من طعمه اش شده ام عزیزم تنهایی روزگارم را همیشه بارانی کرده? چه روزگار بالا و پایینی! برای من که سراشیبی اش تمام نمی شود بزرگ شدنم در سر بالایی بدی افتاده روز نو را با بسم الله استارت می زنم و به خدا سلام می کنم روزهایم پر از سختی شده سختی ها را قورت می دهم اما تو بگو تا کی ؟ می دانم که تمام شدنی نیست رنج آدم ها لا اقل تو بیا تا با هم شریک شویم رنج انسانیت را فلسفه نمی بافم شاید نبودن تو و سختی ها مرا فیلسوف کرده از همه که دلگیر می شوم از همه ی ندیدن هایشان از همه ی بی خیال گفتن هایشان از همه ی مهم نیست عزیزم هایشان دلم می خواهد گوله بشم بغل خدا خدای من مهربانتر از این حرفهاست که به من بگوید بی خیال تا فردا...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |