فکرهای من
با عینک دودی یا بی عینک دودی همین است زندگی گاهی گرهی می افتد و هر چه تقلا می کنیم که باز شود کور می شود این گره ی لعنتی روز های خوب من خودشان را پنهان کرده اند شاید هم پشت چراغ قرمز ایستاده اند تا روز های سخت دست از سرم بردارندو بروند به نا کجا آباد با عینک دودی نگاه کنیم یا بی عینک دودی زندگی همین ست تلخی اش بیشتر از شیرینی دل آدم را می زند اما می خواهیم دق نکنیم باید بگوییم همه همین طور ی اند... کمی زیادی از دست روزهایم کلافه شده ام دلم می خواهد آلبوم کودکی ام را نگاه کنم و خنده هایم را بچسبانم به لبهای بی حرکتم! من از عینک دودی ام ممنونم که اشکهایم را در خیابان لو نمی دهد و مرا میان مردم رسوا نمی کند اما عینک های دودی هم دیگر به جای مراقبت از چشم، مراقبت از اشک می کنند زندگی چه بالا و پایین مرموزی دارد! فکرش را هم نمی کردم که روزهای خوب انقدر قانون مدار باشند و منضبط که خودشان را پشت چراغ قرمز متوقف کنند تا وقتی روزهای سخت جانمان را به لب می رسانند سرو کله شان پیدا شوند درست کمی قبل از جان دادنمان زندگی چراغ سبزش را روشن می کند انگار (بعد از سختی آسانی را قرار داده ایم)اشاره به آیه ی قرآن . چند شاخه گل نیلوفر و مریم و رز می خواهم ببرم برای خدا با یک نامه ی خیس از اشک هایم که دیشب نوشته ام برایش همراه دلتنگی سرسام آوری از دوری خودم و خودش شاید بغضم را هم دیگر تاب نیا ورم و برایش ببرم همه ی اینها را برمی دارم و سراغ جانمازم می روم همیشه به جانمازم می گفتم پر پروازم اما نمی دانم چرا چند وقت ست که دوست دارم فقط بگویم جانماز! همه چیز را برده ام برایش خدای خوبم همه را برای تو آورده ام دلتنگی و اشک و حرفایی که به جز تو نمی شود به کسی بگویم همه را آوردم اما بیا این دل را مال خودت کن ،تو صاحب خانه اش شو خدا ی مهربانم ، دلم تنگ تنگ تنگ شده برایت اگر دلم مال تو شود دیگر نگران دوری ام از تو نمی شوم خانه ات را با اشک برق انداخته ام بیا به سراغ دلم خدای عزیزم ماه عکس تو را قاب می گیرد باران بوی تو را می دهد پاییز هم مرا مجنون قدم زدن با تو می کند همه چیز را با تو زیبا می بینم همه جای دنیا با تو برایم رویایی ست گاهی فکر می کنم عکس تو را به همه ی دیوارهای شهر چسبانده اند بس که همه جا تو را می بینم من این همه مشتاق تو ام اما از تو خبری نیست که نیست ... برای همین بی خبری ات می خواهم دنیا را از نگاه تو ببینم چشمان مرا چند روزی پیش خودت نگه دار و چشمانت را به من قرض بده نگاه ها یمان را با هم عوض کنیم شاید تو شوق مرا ببینی و من دلیل نبودنت را اگر من دلیل نبودن هایت را فهمیدم دیگر تو چشمهایم را برای همیشه نگه دار من دیگر نمی خواهم چیزی را ببینم همه چیز برایم یک تصویر تکراری می شود اما خدا کند که تو میل مرا ببینی آن وقت چه شیرین می شود روزها ی با هم بودنمان بیا این چشم ها برای تو ... برای خانه مان یک اسم انتخاب کنیم مثلا مثلا مثلا ته دنیا یا هر چه که تو دوست داشتی با هم خانه مان را نقاشی کنیم و نو نوار کنیم و برای عید با هم تر تمیزش کنیم خانه مان پر از آرامش باشد و خنده های من و تو ، تا خانه مان سرد نباشد دلم چقدر این خانه را می خواهد با تو نمی خواهی بیایی با هم خانه ای داشته باشیم ؟ عصر های جمعه همه دلتنگی را بهانه می کنند انگار فقط همین عصرهای جمعه ست که همه هم احساس می شوند جمعه های عمرم را بی تو ورق زدم چند جمعه ی دیگر می آیی ؟ کاش می دانستم نکند بمیرم و جمعه ی عشق را نبینم ؟! ترس دارد جمعه ها را شمردن و جلو رفتن می دانم که می آیی از همان جایی که خدا دوست دارد دوست دارم با شما دوست شوم یا به قول آغاسی کاش می شد که همسایه ی ما می شدی بدی هایم را نگاه نکن ، سیاهی هایم را به رویم نیاور من با تمام جانم می خواهم با شما دوست شوم غایبی و همه جا حاضر مرا مهربان ببین که دوست داشتنت را به دنیا نمی دهم انگار همه ی چیزهایی که دوست دارم در ماه ست انقدر دوست داشتنی هایم دور است که فکر می کنم هیچ جا در زمین پیدا نمی شوند من متفاوتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هر چه باشم دلم تو را می خواهد که در زیر نور مهتاب بشینیم و دوست داشتنی هایمان را به ماه بگوییم می دانی عزیزم من از فاصله ی بینمان سیرم می خواهم روزهایم طعم خوب با هم بودن را بدهد کجا گیر کرده ای که به من نمی رسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رفتنم را دوست نداشتم اما خرد شده بودم مجبورم کردی که نباشم روزها تلخ شده اند چه می شد اگر دیرتر سرم داد می زدی و نمی گفتی به من منزوی؟ می گذاشتی با هم عشق را مزه مزه کنیم بعد... هردو یک جایی در لاک تنهایی خود دست و پا می زنیم حباب رویاهای زندگی با تو را خودت خراب کردی حالا راحتی از این همه بی من بودن ؟ کاش تو مهندس پل سازی بودی و می توانستی یک پل جدید بسازی برای بهم رسیدنمان چه خوب بود اگر لیاقت دست و پازدن هایم را برای یک نفر شدنمان را داشتی لیاقت هم از آن کلمات حرص درار ست برایم ببخشید که من زندگی را فقط با تو می خواستم دیوانگی که مالیات ندارد من دیوانگی می کنم و دلتنگ می شوم برای روزهای قشنگمان من از تو ماهرترم دلماهی های من بزرگتر از توست اما همه ی دلماهی هایم را به تو می دهم دلماهی های من ، بوی تو را می دهند ، شبیه تو هستند ، رنگ دل من هستند وقتی که در انتظارت شبها بی تابی میکنم ، از دستم سر می خورند درست مثل فکر تو ! دیدی عزیزم ده تا تو یکی هم تو ،نه من !!!! دلماهی های من برای توست فهمیدی که تو را چند تا ماهی دوست دارم؟ آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست در دلم هستی و بین من و توفاصله هاست عزیزم تو هم ناآرامی از دوری من؟ کاش می دانستی که چقدر اینجا در هوای مه آلود عکس دوتایی مان را شفاف روبرویم دیدم یا پاییز که دوست داشتنی ترین فصل ست برایم چقدر مرا پیاده به کوچه ها می کشاند برای قدم زدن باورش نشده که این پاییز هم من تنها هستم فکر می کند با تو در هوای بارانی اش قرار دارم عزیزم روزهایم با یک بغض تمام می شود وشبهایم با ... نگویم بهتر ست فقط دلتنگم برای کسی حواسش به من نیست
پس
چه روزهای عجیبی به سراغم آمده اند
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |